حمیرا زنی 25 ساله است. اشگ چشمهایش را پاک میکند، و در برابر قاضی می ایستد. آقای قاضی! با آنکه سعادت و سلامتم را از دست داده ام، از پدر و مادرم گله ای ندارم، می دانم که قصد و نیت آنها خوشبختی من بوده و نادانسته مرا در این دام انداخته اند. اجازه بدهید ماجرای زندگیم را از ابتدا تعریف کنم.